سلااام : )

خـُب ، از چی بگم ؟

اوضاع مثل ِ قبله . فقط من خیلی خسته ام . بعد از کار ، یا کلاس ِ گریم هستم ، یا اضافه کاری ، یا خرید ، یا خونه ی سَرو و سپید ، یا خسته ام و درازکش می خوابم پای تلویزیون و نای نشستن روی صندلی کامپیوتر رو ندارم . باور کنید الآن هم خوابم می اومد و دلم می خواست دراز بکشم و بیهوش بشم ، ولی دیدم غیبتم طولانی شده : )

 

* امروز کلی لباس شستم ( با دست ) ، بعدش ماشین رو شستم ، بعدش توی حیاط ، شلنگ رو گرفتم روی سَرَم و کله ام خنک شد ، بعد رفتم حموم ، بعدش حوله ام رو شستم ، بعدش کلی عکس از فندق گرفتم ، ظهر رفتم توی ماشین رو جاروبرقی کشیدم و پارچه ی نمدار و واکس و بعدش مانتوهام رو شستم ، و با اینکه من هیچ وقت لباس هام رو با ماشین نمی شورم ، ولی دیگه حوصله ی شستن نداشتم و یه عالمه لباس دادم مادری ریخت توی ماشین لباسشویی . بعدش دوباره اومدم و از فندق عکس و فیلم گرفتم ، بعدش خوابیدم ، بعدش مانتوهام رو اتو کردم و الآن هم دارم هی می نویسم ، هی یه تیکه از مراسم هشتاد و چهارمین جوایز اسکار رو نگاه می کنم ، هی یه تیکه از فیلم ِ Bridesmaids رو نگاه می کنم ، هی عکس های فندق ، هی به ساعت نگاه می کنم ، هی ... . وااای ، یادم اومد روپوش ِ کلاس گریم رو با تاید و وایتکس ، خوابونده ام توی تشت . حالا کی حوصله ی تمیز کردن ِ لکه های روپوش ِ سفید رو داره : (

 

* یه ماهه که کیفیت ِ دید َم پائین اومده . توی این هفته ی آخر ، بدتر شد و اذیت شدم . این دو روز که تعطیل بودم ، یادم رفت که چشم هام ناراحت بودند . حالا یا خوب شده اند ، یا اینکه چشم هام به کامپیوتر و تلویزیون حساس شده . این دو روز نه با کامپیوتر کار کردم و نه زیاد پای تلویزیون نشستم . حالا ببینم فردا که با کامپیوتر زیاد کار می کنم ، چی می شه .

 

* یه بار که حرف از حساسیت ِ من به چای شد ، سَرو گفت ، توی این سال ها که چای نخورده ای ، ممکنه بدنت تغییر کرده باشه ، یه بار امتحان کن ، شاید دیگه واکنش نده . با خودم گفتم امروز تعطیله ، جایی هم نمی خوام برم ، چای می خورم و هر چی شد اثرش تا فردا می ره . پس ، بعد از 8 سال و 5 ماه ، چای خوردم . چای شیرین با نون و پنیر . آی چسبید . و تا الآن که آخر  ِ شبه ، هیچ اتفاقی برای روده ی عصبانی ِ من نیفتاده . خُب اگه اینطور باشه ، یکی از لذت های دنیا به زندگی ِ من برگشته : )