* دو هفته ست سرما خورده ام . نمي دونم سرما خوردگيه ، عفوت ِ ريه ست ، يا هر چي . خوب نمي شه كه . روزي يه چيزي اضاف مي شه . دوازده روز سرفه هاي مكرر ، بعدش يهويي سرگيجه و سردرد اضاف مي شه ، بعدش آبريزش بيني اضاف مي شه . خلاصه شيشه هاي شربت َ م رو كه نوچ شده بودند بردم دورشون رو شستم و گذاشتم كنار ِ ظرفشويي . چند ساعت بعد رفتم برشون دارم ، ديدم هر سه وارونه و سرشون بازه . خلاصه نصف ِ شبي دعوا در گرفت . مادري فكر كرده بود اينا شربت هاي فاسد هستن ، ريخته بودشون .
* رفتم از ريه ام عكس بگيرم ، مسئول راديولوژي گفت چيز فلزي نداري ؟ نه كه هيچ طلا و بدلي دورم نبود ، با خيال ِ راحت گفتم نه . بعد معلوم شد كه اون هزار تا دكمه ي فلزي ِ مانتو بايد بره كنار . اصلاً من نمي دونم چطور اين دكمه هاي پنهان رو ديد ! و بعدترش ، كه ديگه دير شده بود و داشتم عكس رو مي بردم براي پزشك ، يادم اومد سوتين ِ فنري پوشيده بودم . و اينكه توي اتاق ِ دكتر ، دو تا نيم دايره روي عكسم بود و من هي سقف رو نگاه مي كردم .
* يادم باشه ديگه موقع ِ خونه تكوني ، آهنگ نذارم . خودم و خواهري اتاقم رو ريختيم بيرون ، براي اينكه بهتر بگذره ، آهنگ گذاشتم . خلاصه كار رو ول كرده بوديم و هر دو اون وسط مي رقصيديم ، وسايل هم دورمون . يا وقتي دستمون به يه كاري بند بود ، يهو يه آهنگي مي رفت روي اعصاب ، اون چيز رو پرت مي كردم و مي رفتم آهنگ عوض مي كردم . داشتيم عقب مي افتاديم ، آهنگ رو قطع كردم .
* كاسكو ، يعني اين فندق خانم ، يه چيزي شنيده ، ديگه ول نمي كنه . وقتي خواسته اش رو رد كردي ، چند بار خواسته اش رو تكرار مي كنه ، گريه مي كنه ، چنگت مي زنه ، و در آخر كه نا اميد شد ، مي گه " پَـدَسگ ِ بي شعور". اين القاب ، به هر كدوممون يه بار رسيده . البته به من بيشتر از بقيه . چون من لي لي به لالاش نمي ذارم و در نتيجه حتي وقتي دعوا تموم شده ، نگام مي كنه مي گه " پَـدَسگ ِ عمه نارنجي". مامانش مي گه اون فحش قبلي رو كه مي داد ، دردي نداشتم . اين رو چه كنم ؟ مي گه نمي دونم از كي ياد گرفته . ديگه ما نگفتيم كه فندق به ما گفته "از دايي" : )
پي نوشت :
اينقدر اين روزها سرفه كرده ام ، اينقدر بعضي سرفه ها شديد بوده اند ، كه كل ِ مُهره هام جابجا شده اند . پيچ و مُهره هام شل شده اصلاً .