فردا صبح می خوام برم جایی که برای اولین بار باهاش قرار گذاشتم . جایی که کتاب ِ "پرسه در حوالی زندگی" رو بهم هدیه داد . جایی که برای اولین بار بغلم کرد و پیشونی ام رو بوسید ، من دلم می خواست اون بغل طولانی تر می شد ، ولی داشت از سرما می لرزید ، دلم طاقت نیاورد و خودم رو ازش جدا کردم و خداحافظی کردم . می خوام برم بشینم اونجا ، کتاب رو باز کنم ، دست خط ِ ش رو ببینم ، اون تکه شعری که نوشته ، اسمش رو . و ورق بزنم :
همه ی این هزار حرف نگفته ،
این هزار شعر نسروده ،
همه ی این هزار قاصدک سپید ،
- قاصدان هزار « دوستت دارم » نگفته -
.
.
نثار تویی که به فروتنی « نیستی »
در تک تک سلول های روح من
لانه کرده ای .
