گفتم این روزها دارم یه سریال خارجی تماشا می کنم . سریال ِ The Big Bang Theory ، که تا الآن شش فصلش ساخته شده ، و من دو فصلش رو دیده ام . اینقدر ازش خوشم میاد ، که دیگه خرم سلطان و لامیا ( جم کلاسیک ) رو نگاه نمی کنم. فکر کن ! البته همچنان طرفدار  ِ خرم سلطان هستم ، و فقط سریال رو استاپ می کنم و از توی اتاقم داد می زنم و از خواهری می پرسم "اتفاق ِ خاصی افتاد ؟" ، و اینگونه ماجرا رو دنبال می کنم .

                     

خلاصه از تک تک ِ شخصیت های این سریال خارجی ، که پنج تا جوان ِ تقریباً همسن هستند ، خوشم میاد و با حرف ها و حرکاتشون می خندم. و عاااشق ِ این دور  ِ هم نشستن و شام خوردنشونم. ما که کلاً به خاطر  ِ قضیه ی طلاق و مملـ*ـکت ِ بی صا*حاب و قا*ضی ِ زن ِ بی منطق و وکیل ِ ناشایست ، توی خونه اوقات ِ خوشی نداریم . فکر کن من قلبم داره می ایسته بابت ِ حرص خوردن و داد و بیداد و امر و نهی و بز که برادره باشه ، ولی همین که می رم به قصد ِ این سریال ، کامپیوتر رو روشن کنم ، خوشحااال ، همه چی یادم می ره. یه سریال ِ کمدیه . از سریال های دوبله خیلی بهتره . هم می خندم ، هم انگلیسی ام تقویت می شه ، هم مسائل ِ روز رو یاد می گیرم . پیشنهاد می کنم ببینیدش ، واقعاً عالیه . بچه های فیزیک هم ممکنه خوششون بیاد. چون بیشتر  ِ دیالوگ هاشون حول ِ مسائل ِ فیزیکه.

                                                     

در مورد ِ تلویزیون گفتم . یه ال جی 21 اینچ ِ فلترون داشتم ، که ردش کردم رفت ، و به جاش یه سامسونگ ِ ال ای دی ِ 32 اینچی گرفتم ، که وصل کنم به کامپیوترم و راحت دراز بکشم روی تخت ، و با این مانیتور  ِ 32 اینچی ، ایییینهمه فیلم و کارتون که دانلود کرده ام رو ، تماشا کنم. برای همین هم می خواستم کابل ِ موس و کیبورد رو بلند کنم . که دیشب کیبورد و موس ِ وایرلس هم گرفتم و خلاص. که همینطور که لم داده ام ، هم فیلم ببینم ، هم بلاگ و ایمیل رو چک کنم ، هم وب گردی کنم ، هم دفترچه راهنمای پی دی اف ِ ماشینم رو بخونم ، هم تایپ کنم ، هم ... ، هم وااااای اون همه عکسی که قبلنا از اینترنت گرفته ام رو نگاه کنم و ایده بگیرم و بعضیاشون رو آپلود کنم و بذارم به عنوان ِ عکس نوشت . من بعد از کار ، دیگه اصلاً نمی تونم روی صندلی ِ کامپیوتر بشینم ، و کلاً درازکش هستم . و اینطوری ، تمام  ِ وقتم داشت تلف می شد و از دنیا هم عقب بودم . پس ، شرایط ِ بهتری برای انجام  ِ کارهام توی خونه فراهم کردم . و الآن ، من ِ درون گرای عاشق ِ فیلم و کامپیوتر و اینترنت ، خوشحالم .







من خوبم ، جو  ِ خونه همچنان گه هست ، و اینجانب راه حلی برای فرار از فشار پیدا کردم. این یه پُست  ِ استثناست. اینجانب در حالت طاقباز ، روی تخت ، این پست رو می نویسم. خیر ، لپ تاپ نخریده ام. تلویزیون رو وصل کرده ام به کامپیوتر ، و دارم با مانیتور 32 اینچی ، یه سریال خارجی که چند فصلش دانلود شده رو می بینم. کابل موس رو تونستم افزایش طول بدم ، ولی کیبورد  ِ پدرسگ نشد. فکر کن ! بیست و دو قسمتش رو ، هی از روی تخت بلند می شدم و می رفتم زیرنویس رو که عقب یا جلو می رفت ، درست می کردم. دیگه کفرم در اومد. گفتم کیبورد یا باید یه جوری افزایش طول پیدا کنه ، یا جهنم و ضرر ، یه وایرلس بگیرم. بعد از اینکه هی اینهمه بلند شدم ، بعد از اینکه اینهمه به خودم فحش دادم ، تازه یادم اومد کیبورد مجازی وجود داره. صد البته که برای استاپ کردن و عقب و جلو زدنش ، نه موس همچین به درد می خوره ، نه این کیبورد مجازی . و هیچی بهتر از دکمه ی space نیست. و بالاخره باید قضیه ی کیبورد حل بشه.


خلاصه این کیبورد  ِ مجازی رو ، توی این ویندوز 7 پیداش کردم ، نه که کشف مهمی بود ، گفتم بذار بلاگم رو همینطور خوابیده چک کنم ، با تلویزیون و از راه دور. من وقتی درازکش شدم ، دیگه نشستن در کار نیست. ببین چقدر نشستن برام سخته ، که حاضر شدم اینهمه با این کیبورد مجازی تایپ کنم ، ولی از جای نرم  َ م بلند نشم. آه ، تا به حال اینقدر کلیک نکرده بودم.


خستگی ، سرگیجه ، خواب آلودگی ، کم خونی ، یا جو  ِ گه  ِ خونه ست که باعث شده حافظه ام بگوزه ؟ برای جابجایی  ِ یه جمله ، اینهمه با کیبورد مجازی تغییر  زبان دادم ، کنترل رو گرفتم ، بعد ایکس ، یهو یادم اومد می تونستم کلیک راست کنم.


وای خدای من، کلیک دیگه بسه.





رونوشت :

بعدا در مورد قضیه ی تلویزیون و اسم سریال می نویسم. اصلاً حوصله ی لینک پیدا کردن و آپلود و لینک دادن با این کیبورد  ِ مجازی رو ندارم.




 

 

از من می شنوید ، نذارید عاشقی و دوست داشتن و آشنا بودن و ... باعث بشه چشم بسته کاری انجام بدید. قبل از اینکه با کسی شریک بشید ، چه توی کار ، چه توی زندگی ، حتماً تحقیق کنید. برای ما تجربه ی بدی شد ، می خوام شما تجربه اش نکنید. این برادره قبل از ازدواج ، هییییچ تحقیقی نکرد . عاشق هم نبود . فقط روی اینکه ما خودمون شیله پیله نداریم ، کسی دیگه هم نداره ، اعتماد کرد و همینطوری بدون ِ تحقیق ، از غریب دختر گرفت . حتی از همسایه شون هم یه سوال نکرد. چهار سال تحمل کردیم ، دیگه طرف از حد گذروند . الآن که بحث طلاق پیش اومده ، می بینیم مثل ِ خری هستیم که نه توی گل گیر کرده ، بلکه توی گه گیر کرده . می بینیم همه چیز چقدر گرون برامون تموم شده و خواهد شد. در مورد مهریه هم ، نگید "کی داده ، کی گرفته" ، تعارف هم نداشته باشید . بگذریم که ما چند سکه زدیم ، ولی الآن می فهمیم که توی محضر ، موقع عقد ، یکی به جای بیست مثقال طلا ، گفته چهل مثقال ، بعد خانواده ی ما هم که کمرو کمرو کمرو ، رودرواسی هم کونشون رو پاره کرده . آقای پدر ، توی عمرش به نفع ِ ما کار نکرده که . تازه حالا می گه مگه چقدر فرقشه . بعد هم می گن کاری به کارش نداشته باش . اینجا آدم نمی تونه چیزی بهش نگه. متاسفانه مرد مهریه ای هم نداره که بگه "مهرم حلال ، جونم آزاد" و از شرایط گهی که پیش اومده فرار کنه. آدم گیر  ِ هر کسی بیفته ، گیر  ِ زبون نفهم نیفته. خدا رو شکر یه زحمتی کشیده اند این مسئولین ، دستشون درد نکنه ، طرح کاهش  ِ طلاق رو راه انداخته اند ، که توی آمار نشون بده "واااای ، توی ایران ، آمار   ِ طلاق چقدر پایین اومده" . بعد کسی هم نمی دونه که رأی طلاق رو خییییلی سخت صادر می کنند ، در نتیجه خیلی ها از خیر دادگاه و طلاق می گذرن ، یا سر به بیابون می ذارن ، یا دیوونه می شن ، یا یه بلایی سر خودشون میارن. واقعاً زحمت کشیده اند . دیگه از قا*ضی ِ زن و رأی صادر کردنش چیزی نگم ، که فقط ریده.

 

کلاً با دو تا چیز ، فمینیست بودن ِ من زیر  ِ سؤال رفت. یکی اش این قضا*ت ِ زن هست ، که به نتیجه رسیدم درست می گن که زن به درد  ِ قا*ضی بودن نمی خوره. جون به جونش کنی ، قانون رو ول می کنه ، طبق ِ احساس تصمیم می گیره. همه ی قانون ها علیه ِ مرد بود ، گفتیم باشه ، هر چی بگه انجام می دیم . یه قانون به نفع  ِ ما بود ، اینم این قاضی قانون رو ول کرد ، طرف ِ زن رو گرفت. فردا می خوام تحقیق کنم که روی کدوم قانون ، چنین رأی تخـ*ـمی صادر کرده . ببینم آیا ممـ*ـلکت اینقدر بی صا*حابه ؟

 

کلاً آرامش از این خونه رفته . من گلوی خودم رو پاره کرده ام و هی راه نشونشون می دم ، بعد اینا عین ِ بز باز کار  ِ خودشون رو می کنن. خسته شده ام از اینکه باید یه حرف رو سیصد بار بزنم . آدم اینجور مواقع ، دلش می خواد یکی دیگه توی خونه بود که می شد بهش اعتماد کرد ، بهش تکیه کرد ، و می شد مسئولیت رو برای چند ساعت روی دوشش گذاشت ، چند ساعت ذهن رو از همه چیز خالی کرد و استراحت کرد. خسته شده ام از این شرایط.  

 

توی این هیر و ویر ، سیم  ِ پشت ِ دندون هام هم شکسته . دیگه حالم از هر چی مطبه ، به هم می خوره. نوبت هم گیرم نیومد . دیشب که کلاً شام ، زهر  ِ مار  َم شد . تا ببینم فردا نوبت گیر میاد که درستش کنند یا نه . نوک ِ زبونم زخم شد از بس هی به این سیم خورد.

 

 

 

 

 

 

پی نوشت :

تصمیم گرفته بودم سال ۹۲ دیگه از لغات بد استفاده نکنم . ولی نمی شه . بعضی لغات و اصطلاحات ، معادل ندارند. اصلا وقتی به کارشون می بری ، منظورت رو سریع و دقیق می رسونن . نه ؟ معادل بیارید .