ساعت 7 صبح ‏، با صداي زنگ ِ موبايل از خواب بيدار شدم . اينقدر گيج بودم كه نمي دونستم چي مي گه و اصلاً چرا زنگ زده . تا آخر  ِ اون ده دقه كه با هم حرف زديم ‏، هنوز نمي تونستم به موقع جواب ِ سؤال هاش رو بدم و حرفم نمي اومد . صدا هم كه چه عرض كنم . صداي خروس ، قشنگ تر از صداي منه ( سرما خورده ام ) . زنگ زده بود كه تولدم رو تبريك بگه ‏،‏ البته يه روز زودتر . كه خوشبختانه براي من مهم نيست اگه كَسي تاريخ  ِ دقيق ِ تولدم رو يادش بره و همين كه مي دونم به فكرم بوده ، شاد مي شم . و خيلي خوشحال شدم از اينكه يادش مونده بود . بيچاره نگران بود كه مبادا هنوزم به اندازه ي سابق دوستش داشته باشم . نگران بود كه مبادا هنوز عين ِ چند سال پيش بشينم و غصه ي از دست دادنش رو بخورم . هنوزم مي ترسه من به خاطر  ِ از دست دادنش ‏كه زمين خوردم ، پا نشده باشم . بهش اطمينان دادم كه ديگه بهش فكر نمي كنم و احساسم عوض شده . اما بهش نگفتم كه آغـ ـوشش ، اولين و آخرين آغـ ـوشي بود كه آرومم مي كرد . و فقط به خاطر  ِ پیدا کردن ِ یه آغـ ـوش به خوشمزگی آغـ ـوش ِ او ، چه تحقیرهایی که تحمل نکردم ، اما پیدا نشد که نشد . بهش نگفتم که نگاه هاش رو ، نگاه هام رو ، يادم نرفته و بايگاني شون كرده ام يه گوشه ي قلبم . بهش نگفتم كه هنوزم بوي ادكلنش مستم مي كنه و اگه کَسی کنارم رد بشه که بوی ادکلن ِ او رو می ده ، پرت می شم به اون لحظه ها . بهش نگفتم که بعد از او ، دیگه هیچ وقت گونه هام گل ننداخت . و بهش نگفتم آرزو دارم يه بار  ِ ديگه بغـ ـلم كنه . هنوزم مثل ِ قبل زود قضاوت مي كنه . هنوزم خيلي زود يه برچسب بهت مي زنه . بدون ِ اينكه حرف هات رو شنيده باشه . البته تقصير  ِ منه كه هميشه سكوت كردم . آخرش ، با گفتن ِ دوستت دارم ، خداحافظي كرد و مثل ِ دفعه ي قبل ،‏ دلش نمي خواست قطع كنه و پرسيد "قطع كنم ؟" با اين حرف ها ، دلم نلرزيد ، اما كاش نمي گفت . چون من فكر مي كردم اون من رو فراموش كرده . گفت اگه من زنگ نمي زدم ، مي دونستي كه هنوز به يادتم ؟ گفتم بله .