آقا جان ، من الآن نیاز  ِ مُبرم به یه نامزد دارم . آخه یعنی چی که همه برای نوروز و تعطیلات ، شوق و ذوق ِ مسافرت دارن ، اما من باید توی خونه کف کنم ؟ آخه نباید یکی باشه که باهاش برم سفر ؟ آخه تنهایی مسافرت رفتن ، مزه نداره که . آخه نباید یکی باشه که عااااشقم باشه و هر صبح ِ زود بیاد دنبالم بریم پیاده روی و بعدش هم بریم خرید یا همینطوری ویترین ها رو نگاه کنیم ؟ آخه نباید یکی باشه که یه عیدی ِ خوشگل بهم بده ؟ آخه نباید یکی باشه که من به شوق و ذوقش ، سفره ی هفت سین بچینم ؟ امسال اصلاً حوصله ندارم . افسرده ام شدیییید . نه سبزه کاشتیم و هنوز هم هیچی نخریده ام . آخه نباید یکی باشه که موقع  ِ سال تحویل ، کنارش بشینم و توی دلمون یه دعای مشترک داشته باشیم ؟ آخه نباید یکی باشه که برام یکی از اون ماهی های خوشگل ِ سفید و قرمز رو بخره ؟ آخه نباید یکی باشه که وقتی سال تحویل شد ، گونه ام رو ببوسه ؟ آخه نباید یکی باشه که وقتی سال تحویل شد ، من ببـ ـوسمش و توی چشم هاش نگاه کنم و بهش بگم که دوستش دارم ؟ ( من و شوشوم ، سال تحویل به هم می گیم "دوستت دارم" : ))  ) آخه نباید یکی باشه که خوشحال باشه که من رو داره ؟ آخه درسته که من همش تنهایی برم خرید و هی خودم تنهایی انتخاب کنم و کَسی نباشه که بیاد توی اتاق پُرو برام نظر بده و بهم بگه که چقدر بهم میاد ؟  : ))

 

 

 

نگاه کن چه پیر می شوند

رؤیاهایی که تو را نیافته پیر می شوند .

 

                                  شمس لنگرودی