سه تا زن ، دست به دست ِ هم داده ان ، تا ... . تا ؟ تا میهن ِ خویش کنن آباد ؟ نَه . تا من رو شوهر بدن . مادری و خاله و دوست ِ خاله . این زن ِ سوم ، هفته ی قبل یه مورد رو به من معرفی کرده ، این هفته هم یکی . یا در واقع من رو به اونا معرفی کرده . جالب اینجاست که گفته چون اون مورد ِ اول مسافرته ، حالا اون رو داشته باشین ، اما یه مورد ِ بهتر برای نارنجی سراغ دارم . یعنی این چند روز گوشی از دست ِ اینا نیفتاده . سرعت عملشون خیلی زیاده . من از پشت ِ همین تریبون ، به هر سه شون "خدا قُــوّت !" می گم .
پی نوشت 1 :
یکی از همین موردهایی که معرفی کرده ان ، به طور اتفاقی ، هم فامیل ِ مادریه . یعنی مثلاً هر دوشون کیـ ـومرثی هستن . به شوخی قیافه ام رو درهم می کنم و به مادری می گم به این خاله بگو ما با کیـ ـومرثی ها وصلت نمی کنیم . بعدش در حالی که به مادری اشاره می کنم ، می گم ما با یکی اش وصلت کردیم ، اصلاً راضی نیستیم . توی پامون رفت . یهو دوزاری اش میفته ، چشم غره می ره و می گه "توی پاتون رفت ؟ بگو توی پام رفت" . یکی بیاد ما رو از هم جدا کنه
.
پی نوشت 2 :
یه بار دیدم یه قسمت از فرش ِ اتاقم ، جایی که توی دید نیست ، پُف کرده . دیدم دعا گذاشته . برداشتم و بردم و به مادری ( با همون جذبه ام ) گفتم این رو تو گذاشته ای ؟ دستپاچه شد و گفت این دعا برای سلامتیه . به شوخی گفتم نکنه تو با همین دعاهات ، بخت ِ من رو بسته ای ؟! یهو دستپاچه تر شد و خودش رو لو داد و گفت "نه . اتـفاقاً این رو گذاشته ام که بخت ِ ت باز شه" ! واقعاً که
.
من به بخت و قسمت و دعا اعتقاد ندارم و معتقدم آدم ها خودشون سرنوشت ِ خودشون رو رقم می زنن . مگه مرد کمه ؟ مگه من نمی تونم دل ببندم ؟ مگه من نمی تونم اگه یه مورد ِ خوب دیدم ، خودم پیشنهاد بدم ؟ این منم که از بس زمین خورده ام ، از بس سخت زمین خورده ام ، ترس بَرَم داشته و نمی تونم دل ببندم . یعنی اینقدر فراری شده ام ، که یا ازدواج نخواهم کرد یا فقط با یه جنتلمن ِ واقعی ، با یه اُپن مایند ِ به معنای واقعی ( که توی ایران وجود نداره ) ازدواج می کنم .