توی این جامعه ی گـُه ، با این فرهنگ ِ بدتر از گـُه ، هر زنی ، هر چقدر که خودش یه مرد باشه ، بازم به یه مرد احتیاج داره . حالا می خواد اون مرد توی قالب ِ دوست باشه ، دوست پـ*ـسر باشه ، شوهر باشه ، برادر باشه ، هر چی . مثلاً از زمستون ِ پارسال ، یعنی از ۹ ماه پیش ، که لاستیک های دوچرخه ی من پنچر شده ، من مونده ام که چطوری ببرمش تعمیرگاه . همینطوری اش ، وقتی هـ*ـدگیر می زنم ، مردم طوری نگاه می کنند انگار لُخت رفته ام توی خیابون . چه برسه به اینکه دو تا تایر هم بگیرم دستم و برم توی تعمیرگاه .
عکس نوشت :
- آبشار ِ نیاگارا و رنگ ها .
- دلم می خواد ، خونه ی آینده ام پُر باشه از این لاله ها .
- اینجا که تازه یه هفته ست پنکه ها خاموش شده اند ، و روزها هوا سرد نیست ، یکی نیست بخشـ*ـنامه کنه که این رو بپوشیم و بریم سر ِ کار . چیه این چادر و این مانتو ِ شلخته ی گـ*ـشاد و این کفش ِ طبی و این مقنعه ی حال به هم زن ؟ ( اینم از نمای پُشت )