با روانشناس داشتیم حرف می زدیم ، آخرش بهم گفت به فکر  ِ خودت هم باش . 27 سالته . اینقدر رؤیایی فکر نکن . سخت نگیر . اینا یعنی "داری می تُرشی" . خُب خدا رو شکر تُرشیدن برای من معنایی نداره . و اصلاً اینطور فکر نمی کنم که چون سن َم داره می ره بالا ، باید ازدواج کنم . من هر روز اینقدر به اون مرد ِ ایده آل ِ توی ذهنم فکر می کنم ، که دیگه به هیچ وجه نمی تونم با بعضی خصلت ها کنار بیام . خُب اگه یکی باشه که برای جنس ِ زن ارزش و احترام قائل باشه ، مهربون باشه ، با اخلاق باشه و اُپن مایند هم باشه ، مگه مرض دارم باهاش ازدواج نکنم ؟ و اگه کَسی یه دنیا پول و مقام و ... داشته باشه اما زن رو ضعیف و بی دست و پا و کـُلفَت ببینه ، یا مثلاً شرایطش خوب و خصوصیات ِ ش عالی باشه ، اما توی چشم هام زل بزنه بگه "هدفم از ازدواج ، صکث هست" ، می خوامش چیکار ؟ مگه مرض دارم از چاله در بیام بیفتم توی چاه ؟

 

 

 

 

 

عکس نوشت :

قفسه ی کتاب : 1 ، 2 ، 3 ، 4