* چند ساعت با هم بودیم . فرداش پیامک داد که "دیشب، شب مهربانی بود، یک شب نادر. اما یک چیز نبود. یک چیز فراموش شده بود. كم بود. نارنجی ! من دیشب "بغلت" نکردم" . و من دلم براش ضعف رفت .
چند شب بعدش که دوباره با هم بودیم ، نشستیم و در مورد ِ یه مسئله ی مهم حرف زدیم و بوسیدیم و حرف زدیم و بوسیدیم . وقتی داشتیم بر می گشتیم خونه ، داشت رانندگی می کرد ، یهو گفتم "تو امشب من رو بغل نکردی" . که یهو چند شب ِ قبلش و کمبود ِ یه چیز رو به خاطر آورد ، سرعت رو کم کرد و زد کنار . دست هاش رو باز کرد و گفت "بیا" . سفت همدیگه رو بغل کردیم ، یه کم مکث کردیم ، و دوباره راه افتادیم : )
* شب از بیرون میام . دلم گرفته . دلتنگم ، خیییلی زیااااد . دلم برای او تنگ شده . دلم نمی خواد توی این خونه بمونم . نمی خوام بشینم توی خونه و فکر کنم . با اینکه خیلی کارها برای انجام دارم ، فکر می کنم که برم و یه کم دوچرخه سواری کنم شاید دلم یه کم باز بشه . در حال ِ دوچرخه سواری ، سعی می کنم شاد باشم و لبخند بزنم . دارم به رؤیاهام ، به خاطراتم ، و آدم ِ اون خاطرات فکر می کنم ، که معین توی گوش َ م می خونه :
ای شب از رؤیای تو ، رنگین شده سینه ام از عطر ِ تو ، سنگین شده
پی نوشت 1 :
باد ِ تند می وزه ، دارم از کنار ِ یه فواره رد میشم ، باد ، قطرات ِ آب رو می زنه به صورتم ، یهو بوی او میاد .
دارم موهام رو سشوار می کنم ، یهو بوی او میاد . موهای من ، بوی او رو می ده .
حوله ام ، حوله ای که من استفاده می کنم ، بوی او رو می ده .
بوها ، خاطرات ِ آدم رو ، دل ِ آدم رو ، زیر و رو می کنند .
خدایا ! داری شوخی می کنی ؟
"بوی" او رو برام نیار . فقط بووش رو نه . خودش رو هم بیار . من دلم براش تنگ شده . دلم بهانه اش رو گرفته . یا خودش رو بیار ، یا از این شوخی ها نکن .
پی نوشت 2 :
شعر ِ این ترانه ، از فروغ فرخزاد هست .
بی ربط نوشت :
راستی !
من زنده از استخر اومدم بیرون :دی