من کلاً باید هر از گاهی خودم رو مشغول کنم . وگرنه از بیکاری می میرم . یه مدت به رژیم لاغری فکر می کنم . یه مدت به مهاجرت فکر می کنم . یه مدت به ارتودنسی . یه مدت به خونه ی مستقل ( هنوزم فکر می کنم ) . یه مدت به خرید ِ ماشین . الآن هم مشغول ِ برنامه ریزی برای عمل ِ چشم هام هستم . به هر چیزی که فکر می کنم ، کلی فکر می کنم ، کلی تحقیق ، مشاوره ، حساب کتاب و برنامه ریزی . فعلاً توی مرحله ی گرفتن ِ نوبت ِ ویزیت و معاینه ی چشم هستم . تصمیم گرفته ام چشم های به این خوشگلی رو دیگه پشت ِ ویترین نگه ندارم :دی

                                                                                              

یه بار در مورد ِ دلایلم برای عمل ِ چشم هام نوشتم . مهمترین دلیل رو یادم رفته بود بنویسم . یادم میاد وقتی بغلم می کرد ، سرم رو که روی سینه اش می ذاشتم ، عینکم می خورد به سینه اش ، یا اینکه دسته اش خودم رو اذیت می کرد . چندین بار هم عینک خورد به صورتش . و اینکه یه بار که چشمم رو باز کردم و دیدم به فاصله ی زیاد از رختخواب ایستاده و داره نگام می کنه ، عینک نداشتم ، و نمی دونستم داره لبخند می زنه ، یا داره با نگاهش قربون صدقه ام می ره ، یا اینکه خیلی عادی داره نگام می کنه . برای همین نمی دونستم چه عکس العملی نشون بدم . همین چیزای به ظاهر ریز ولی خیلی مهم ، آدم رو خیلی اذیت می کنه . و یه مشکل ِ دیگه ، اینکه موقع ِ رانندگی ، گاهی لازمه سریع یه جا رو نگاه کنم ، و یکهو خارج از قاب ِ عینک ، و تار می بینم .