آخر  ِ شبه . داره فوتبال تماشا می کنه . من می رم که ظرف ها رو بشورم . هی بلند می گه "این بازیکن رو ببین ! این گل رو دیدی ؟" ، و من هی برمی گردم و از پشت ِ اُپن نگاه می کنم و جواب می دم . نگرانم از اینکه یه وقت فکر کنه من توجهی به حرف هاش ندارم و یا اینکه تنهاش گذاشته ام . هر بار ، به محض ِ شنیدن ِ صداش ، ظرف رو ول می کنم و خوب گوش می کنم که چی می گه . چند دقیقه چیزی نمی گه . مثل ِ همیشه آروم و بی خبر میاد توی آشپزخونه ، از پشت بغلم می کنه و می بوسه . من چقدر این حرکت ِ ش رو دوست دارم . می ره و با کتاب ِ شعر  ِ فاضل نظری بر می گرده . می پرسه "برات شعر بخونم ؟" . با لحنی که برسونم شعر خوندنش رو دوست دارم ، می گم "آره ، بخون" . می شینه کف ِ آشپزخونه و تکیه می ده به کابینت . اون می خونه و من گوش می دم . ظرف ها که تموم می شه ، می شینم کف ، روبروش ، بهش زل می زنم و گوش می دم به صداش ، صدایی که عاشقشم . و توجه می کنم به حس ِ ش موقع  ِ خوندن ِ شعر ، به علاقه اش به شعر ، و به معنای شعر . خسته ام . سَرَم رو می ذارم روی پاش ، پاهام رو تکیه می دم به کابینت . از این کار  َ م خوشش میاد . دست می کشه به موهام ، و به خوندن ادامه می ده . پاهای لُخت َ م رو ، خلخالم رو نگاه می کنم . با صداش آروم می گیرم . مست ِ صداش و مست ِ اون لحظه ی خوب هستم ، و آرامشی که هر دومون داریم . مست َ م . توی یه عالم  ِ دیگه ام . می گم "اونجاش رو دوباره می خونی ؟" .

 

 

یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست

نفرین ، اگر تو را به تمام جهان دهم