دو سال پیش که یکی دلم رو له کرد ، افسرده شدم ، منزوی شدم ، روز به روز از یک یک ِ اطرافیانم متنفر می شدم . انگار دوست داشتن ِ آدم ها ( چه مذکر و چه مؤنث ) ، برام سخت شده بود . اما توی این دو هفته ای که گذشت ، یه بار ِ دیگه دوست داشتن رو تجربه کردم . عاشق ِ خوشگلی و ادب و رفتار ِ جی یون شدم . از نوع ِ تربیتش ، نوع ِ تـفکرش ، اون چشم ها ، اون موهای دوست داشتنی اش و خودش که از همه دوست داشتنی تر بود ، خوشم اومد . توی این دو هفته ، نه رفتم خرید ، نه خوابیدم ، همش آن کال بودم که بگن وقتش آزاده و من برم دیدنش . از فیلم های مورد ِ علاقه ام گذشتم . فکر کن ! منی که تصمیم گرفته بودم دیگه ابروهام رو دست ِ هر کَسی ندم ، وقتی که توی جمع ِ دخترونه ، همه گرفتار ِ منقاش و بند و ... بودن ، وقتی بهم گفت بیا سر ِ ت رو بذار روی پاهام که ابروهات رو بردارم ، دلم نیومد بگم "نه ، می خوام بدم دست ِ آرایشگر" . دختر عمه گفت تو اینهمه گذاشتی ابروهات پُر بشه ، اونوقت دوباره دادی دست ِ غیر از آرایشگر ؟ حالا می بینم خیلی هم قشنگ تر از آرایشگر برام برداشته .
وقتی همه گرفتار ِ منقاش و بند بودن ، شوهرش خواست بیاد تو . بهش گفت : No. Do not come in.
شوهرش گفت پس تو بیا بیرون . اونم جواب داد : I can not come out. I'm busy. I'm making money.
من و دختر عمه هم ، بعد از اینکه اصلاحمون تموم شد ، گفتیم "We are poor" و اونم هیچی کاسبی نکرد : )